آرشانآرشان، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

یادداشت های کودکی

يك هفته ي سخت

سلام نفسم الان كه تو دارم اين ژست رو مينويسم تو خوابيدي  درست 10 شب از اون اتفاق وحشتناك كه هنوز از يادآوريش تنم به لرزه مي افته ميگذره ولي خدا رو شكر كه به خير گذشت خدا تو و بابا رو دوباره بهم بخشيد راسته كه ميگند هزار تا فرشته مواظب بچه هاند سلامتي تو برامون مثل معجزه است ميگم معجزه به چند دليل : اول اينكه تو هميشه بغل بابا بودي و اگر بابا ميرفت زير زمين تو هم يا باهاش ميرفتي يا خودت ميرفتي از بالا پله ها نگاهش ميكردي و منتظر ميموندي بياد بالا ولي اون شب قبل انفجار بابا ميذارت رو ايوون و تنهايي ميره دوم اينكه خدا خواسته با اينكه آتيش مژه هاي قشنگت و كمي از موهاي سرت  رو سوزونده خدارو شكر به پوست ظريفت كوچيكترين آسيبي نر...
28 شهريور 1392

یه شب وحشتناک

سلام گلكم نميدونم وقتي اين پست رو بخوني اين خاطره وحشتناك رو يادته يا نه دلم نميخواد حرفهاي ناراحت كننده تو وبت بنويسم ولي دلم خيلي گرفته خوابم نميبره اومدم اينجا بنويسم شايد آروم بشم امروز غروب تو و بابا رفتيد بيرون نميدونم ساعت دقيق چند بود هوا تازه تاريك شده بود كه برگشتيد با عمه و عزيز و بابا رو ايوون نشسته بوديد منم از پنجره نگاهت ميكردم بابا جان زيرزمين بود يكدفعه صداي نشت گاز اومد بابا دويد زير زمين  بعد از چند دقيقه برگشت از پله هاي زير زمين ميومدند بالا بابا گفت خدا بهمون رحم كرد كه يكدفعه صداي انفنجار و آتش اومد رو سر بابا و منم ديگه نفهميدم چطور دويدم پايين فقط تو پله ها صداي فرياد بابا رو ميشنيدم و خودم گريه ميكردم با ...
15 شهريور 1392

سفر شمال به روايت تصوير

سلام گل پسرم روز 4شنبه به اصرار عمه مهناز كه شمال بودند و تماس ميگرفتند كه بريم شمال ما هم جو گير شديم و عازم شديم اما عكسهاي اين سفر 2 روزه                                                   واي ببين دختر عمه پسر دايي چه محبتشون قلمبه شده !!!!!!!!!   اگر ميدونستيم انقدر از دريا و آب بازي ذوق ميكني زودتر ميرفتيم    هري...
12 شهريور 1392

جملات 2 كلمه اي در 16 ماهگي

سلام پسرم چند روزه ما رو هيجان زده كردي و هر از گاهي يه كلمه يا جمله اي به كار ميبري كه ما فكر ميكنيم اشتباه شنيديم مثلا يه بار كه منو نميديدي گفتي كجايي مامان ؟ يا وقتي عزيز گفت نيفتي گفتي نترس يا بابايي بريم  و عمه بيا راستش كلي ذوق كرديم قربون تو پسر برم ...
30 مرداد 1392

موفقيت 50% پروژه ي پوشك

سلام گل پسرم خيلي عجله دارم اومدم بگم كه پروژهي پوشك كه از 22 تير شروع شد يعني پايان 15 ماهگي شما در عرض 1 ماه به موفقيت           درصدي رسيده يعني اينكه 4 روزه شما اصلا خودتو خيس نكردي اين يعني نصف راه رو رفتيم فقط مونده شما خودت بتوني تشخيص بدي كي جيش داري و بهم بگي چونالان من خودم ميبرمت  و هنوز نميتوني متوجه بشي مثانه ات پره و اينكه بعد از از شير گرفتن شب ها هم بدون پوشك لالا كني خيلي خوشحالم احساس ميكنم كم كم دارم به اون نقطه ي كه بايد بگم آخييييش ميرسم ...
28 مرداد 1392

پروژه ي از پوشك گرفتن

                                     سلام عسلكم برات بگم كه من از همون اول براي اينكه تو رو از پوشك بگيرم عجله داشتم همين تابستون رو هم تو برنامه داشتم ولي وقتي شروع شد خودم هم نفهميدم چطور شد در حقيقت تو عمل انجام شده قرار گرفتم  عجله نكن ميگم چرا جريان از اين قراره كه 20 تير يعني دقيقا پايان 15 ماهگيت اسهال گرفتي و پاهات در اثر تماس زياد با اسهال كه خيلي اسيديه دچار سوختگي شد منم بازت ميذاشتم كه هوا بخوره و زودتر خوب بشه بعد از اينكه خوب شدي من...
14 مرداد 1392

دايره لغات آرشان در پايان 15 ماهگي

مامان = مامان بابا=بابا آبه=آب عمه= عمه (با فتح م و تشديد) دايي= دايي دعيد=سعيد باه=باطري با=باز ده=ددر جيز=اتو يا هر چيز داغ به به = همون به به يا غذا  و خوراكي مپا= دمپايي و كفش پوه ه =پول پيش پيش =پيشي هاپو= هاپو جو= جوجه بع=ببعي بوپ=توپ باپمه=فاطمه ايه=اين بي=بيا ناننان = ماشين توو =متور باب باب =تاپ تاپ اورو=برو اوبا=مربا ...
13 مرداد 1392

این روزهای تو

                                             سلام قند عسلم پسر شیرینم الان تو خوابیدی نمیدونی با چه ذوقی نگاهت میکنم من همیشه عاشق خواب نی نی ها بودم الان که میبینم پسر خودم چه ناز خوابیده اشک شوق چشمامو پر میکنه اگر بیدار نمیشدی یه بوس محکم میکردمت از خوابت گفتم یاد روزی افتادم که من داشتم کار میکردم تو نشسته بودی پیشم ماهواره روشن بود و موزیک ملایمی پخش میکرد تو یکفعه برگشتم دیدم خوابت برده اونم نشسته الان عکسشو میذارم ...
13 مرداد 1392