يك هفته ي سخت
سلام نفسم الان كه تو دارم اين ژست رو مينويسم تو خوابيدي درست 10 شب از اون اتفاق وحشتناك كه هنوز از يادآوريش تنم به لرزه مي افته ميگذره ولي خدا رو شكر كه به خير گذشت خدا تو و بابا رو دوباره بهم بخشيد راسته كه ميگند هزار تا فرشته مواظب بچه هاند سلامتي تو برامون مثل معجزه است ميگم معجزه به چند دليل :
اول اينكه تو هميشه بغل بابا بودي و اگر بابا ميرفت زير زمين تو هم يا باهاش ميرفتي يا خودت ميرفتي از بالا پله ها نگاهش ميكردي و منتظر ميموندي بياد بالا ولي اون شب قبل انفجار بابا ميذارت رو ايوون و تنهايي ميره
دوم اينكه خدا خواسته با اينكه آتيش مژه هاي قشنگت و كمي از موهاي سرت رو سوزونده خدارو شكر به پوست ظريفت كوچيكترين آسيبي نرسونده
سوم اينكه موج انفجار يك گلدون بزرگ رو از بغل دست تو پرتاب كرده پايين واي كه اگر تو هم پرت ميشدي و خداي ناكردهزبوونم لال سرت جايي ميخورد ...... حالا حق دارم بگم معجزه حق دارم بگم خدا هزار تا از فرشته هاش نگهبان ني ني ها هستند ؟
عزيزم پسرم به خدا حاضرم تمام دنيامو بدم و خاطرهي اون شب رو از ذهن قشنگ تو پاك كنم باور كن تو اين يك سال و نيم كه تو كنارم بودي تمام سعي ام رو كردم تا روح تو آسيبي نبينه در تمام دنيا و آرزوهامو بستم تا امنيت رو احساس كني تا مطمين باشي مادرت هميشه كنارته ولي از اون شب كذايي به بعد تمام تلاش هام نقش بر آب ميبينم وقتي ترس رو تو وجودت حس ميكنم داغون ميشم يك لحظه دور از چشمت كه باشم بغض ميكني و آنچنان گريه ميكني كه كه ساكت كردنت كار هر كسي نيست ولي باز اميدوارم كه با گذشت زمان همه مون اين خاطره رو از ياد ببريم
خدايا شكرت كه كه همسرم و پسرم سالمند باز هم در كنارم هستند
خدايا شكرت
از تمام دوستاني كه كامنت گذاشتند و جوياي احوال همسرم بودند ممنون و معذرت ميخوام كه نتونستم به تك تكشو ن جواب بدم