آرشانآرشان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

یادداشت های کودکی

سفر به همدان

سلام پسرم از وقتی که راه افتادی اونقدر شیطون شدی که به مامان فرصت نمیدی بیام و خاطراتت رو بنویسم فکر کنم آخرین پستی که برات گذاشتم مربوط به تولدت بود یعنی فروردین وای شرمنده ٣ ماهه که آپ نکردم آخه روزها دقیق ١ ساعت و نیم میخوابی اگر اونم بیام پای نت که دیگه هیچی خوب وقت رو از دست ندم اول از سفری که به همدان داشتیم میگم حدودا نیمه ی خرداد بود که برای دیدن  عمه ی بابا که از حج برمیگشت عازم شدیم راستش با توجه به اینکه تو زیاد میونت با مهمونی جور نبود من خیلی نگران بودم و فکر میکردم اونجا همش گریه کنی و اذیت بشیم ولی در کمال ناباوری تا رسیدیم شروع کردی به بازی و  خود شیرینی اونجا بچه هم زیاد بود هر جا میرفتند تو هم دنبالشون میرف...
12 مرداد 1392

گامهايت استوار

سلام بالاخره بعد از 1سال و 25 روز  ديشب كمر همت رو بستي و از يك قدم و دو قدمي كه از هفته ي پيش شروع كرده بودي  فراتر رفتي و رسما راه افتادي نميدوني چه ذوقي ميكنم واقعا خستگي از تنم در مياد بگذريم كه هنوز وقتي كاري داري رو زانو راه ميري ولي قبوووووول     ...
21 ارديبهشت 1392

عکس سفره 7 سین با تاخیر

ا ین ٧سین مربوط به اولین نوروزیه که تو با ما بودی اما اگر میبینی سبزه و ماهی نداره به خاطر اینه که عکسهایی که گرفته بودم اشتباهی پاک کردم بعد این ٢ تا عکس رو بعد از برگشتن از  مسافرت گرفتم که سبزه و ماهی رو برده بودم خونه عزیز تا از بین نرند ...
9 ارديبهشت 1392

واکسن 1 سالگی و بد شانسی

سلام پسرم امروز برده بودم واکسن ١سالگیت رو بزنم خوشحال بودم که واکسن راحتیه و ١دونه است وقتی رفتیم اتاق واکسیناسیون به پای چپت واکسن زدند و گریه کردی بعد از اون مسول واکسیناسیون با یه سرنگ دیگه رفت طرف پای راستت من متعجب دویدم طرفش و دستش رو زدم کنار گفتم واکسن ١ سالگیه چند تا میزنی که فهمیدیم اشتباهی واکسن ١٨ ماهگی تزریق شده و ناچارا باید این بار هم ٢ بار آمپول بزنی بمیرم برات چه بد شانسی اوردی وقتی رسیدیم خونه برای اطمینان با دکترت تماس گرفتم تا ببینم ضرری متوجه گل پسرم نباشه که خدا رو شکر خطری در کار نیست  
28 فروردين 1392

تولدت مبارک

                                            سلام عسلم بالاخره  روز تولدت رسید شاید باور نکنی ولی از قبل به دنیا اومدنت تو فکر این روز بودم  ولی  تو لحظات آخر تصمیم گرفتم یه جشن خودمونی بگیرم خیلی هم خوش گذشت و خوشحالم که با شلوغ کردن بیش از حد اذیتت نکردم آخه پسر مامان زیاد با غریبه ها جور نیست و میدونستم با دعوت مهمون زیاد اوقاتت رو تلخ میکنم اونوقت همه چی خراب میشه ولی در عوض شب تولدت با وجود بابا بزرگها&nb...
22 فروردين 1392

بعد از مدتها

سلام عسلکم میدونم خیلی دیر کردم ولی دلیل دارم یه عالمه اونم از نوع موجه ١ بعد از آخرین پستی که برات گذاشتم  اینترنت حدود ١ هفته ای مشکل داشت ٢ برای ارشد ثبت نام کردم و کم کم باید خودم رو آماده کنم ٣بعدش هم که کارای عید و خرید بعد هم که خود عید و آره دیگه حسابی سرم شلوغ بود ٤ فکر میکنم به اینترنت اعتیاد پیدا کردم تو ترک بودم همه کارام میموند با یه عالمه خستگی  از حالا به بعد هفته ای یه بار آپ میکنم و تمام ولی مهمتر از اون اینکه  یه حدودی از جو نی نی وبلاگ به خاطر مسایل حاشیه ای اون زده شدم ولی به اصرار بابا برگشتم تا برات بنویسم ولی اینبار فقط برای تو مینویسم  ...
15 فروردين 1392

يلدا

سلام آرشانم اولين يلدات مبارك قبل اينكه برات از اولين شب يلدات بگم 2 تا چيز رو برات توضيح ميدم يكي اينكه من و بابا از سال تاول توافق كرديم يه سال اين شب بريم خونه ي مامان و باباي  من و سال بعد خونه ي مامان باباي  بابا  دوم اينكه امسال به خاطر فوت پسر خاله بابا  از شب يلدا خبري نبود من و بابا هم در لحظه ي آخر تصميم گرفتيم تو خونه خودمون مقدماتش رو آماده كنيم و اولين يلدا رو 3 نفري برگزار كنيم براي ديدن عكسها برو ادامه مطلب ميدونم خيلي چيزا كمه ولي بخاطر همون دلايلي كه گفتم خودت ببخش عزيزم     اينم عكسهاي 2 نفرهي شما و هندونه ي شب يلدا   با پوست نه مامان آبرومون رفت همه فه...
7 فروردين 1392

لي لي حوضك

سلام پسرم تقريبا يك هفته است يا گرفتي و لي لي حوضك رو با دستات نشون ميدي تا من ميخونم سريع با انگشت كف دستت رو نشون ميدي موقع خوابيدن هم براي خودت ميخوني تا خوابت ميبره البته منظورم از خوندن همون صداسازيه وقتي اينكارو ميكني ميخوام اونقدر بوست كنم و تو بغلم فشار بدم كه نگو  ديگه اينكه ديشب براي اولين بار به مدت 5 ساعت بدون مامان بودي گذاشته بوديمت پيش عزيز (مامان بابا ) و رفتيه بوديم عروسي آخه شب حنابندون خسته شده بودي براي همين اين تصميم رو گرفتيم تو هم اونطور كه عزيز ميگفت اصلا اذيت نكرده بودي شامت هم حسابي خورده بودي آفرين
27 بهمن 1391