سفر به همدان
سلام پسرم از وقتی که راه افتادی اونقدر شیطون شدی که به مامان فرصت نمیدی بیام و خاطراتت رو بنویسم فکر کنم آخرین پستی که برات گذاشتم مربوط به تولدت بود یعنی فروردین وای شرمنده ٣ ماهه که آپ نکردم آخه روزها دقیق ١ ساعت و نیم میخوابی اگر اونم بیام پای نت که دیگه هیچی خوب وقت رو از دست ندم اول از سفری که به همدان داشتیم میگم حدودا نیمه ی خرداد بود که برای دیدن عمه ی بابا که از حج برمیگشت عازم شدیم راستش با توجه به اینکه تو زیاد میونت با مهمونی جور نبود من خیلی نگران بودم و فکر میکردم اونجا همش گریه کنی و اذیت بشیم ولی در کمال ناباوری تا رسیدیم شروع کردی به بازی و خود شیرینی اونجا بچه هم زیاد بود هر جا میرفتند تو هم دنبالشون میرف...