آرشانآرشان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

یادداشت های کودکی

اين روزها

سلام گل پسرم خوبي الان بعد كلي شيطنت راحت خوابيدي منم اومدم از فرصت استفاده كنم و از شيرين كاري هات بگم اول اينكه از 7 بهمن رسما دست دسي ميكني و تا بهت ميگم دست شروع ميكني به دست زدن و موقعي كه دراز كشيدي و  ميگم پا 2 تا پاهات رو ميبري بالا و از همون بالا رها ميكني  بعد از اينكه تونسته بودي رو پاهات بايستي ديگه از 4 دست و پا رفتنت قطع اميد كرده بودم كه الان 1 هفته اي ميشي به جاي سينه خيز   4دست وپا ميري و البته چند باري هم وقتي سر پا بودي دستهاتو رها كردي و بون تكيه ايستادي البته فقط براي چند لحظه ي كوتاه ولي تو همون چند ثانيه انگار دنيا رو بهم ميدند گاهي از ذوق بغلت ميكنم ميبوسمت و پيش خودمون باشه اشك شوق مير...
15 بهمن 1391

اولين مرواريد

س لام گل پسرم  بالاخره شدي جزء كباب خورها ولي برخلاف انتظار ما اولين مرواريدت از بالا جوونه زد ! به قول بابايي مثل مرد دندون در اوردي اصلا اذيت نكردي اگر نميديديم اصلا نميفهميديم  مباركه پسرم  ديروز براي چكاپ پايان 9 ماهگي رفتيم مركز بهداشت وزنت 10و800 بود و گفتند خيلي خوبه حدود 20 روزي هم ميشه كه از هر جا كه گيرت بياد ميگيري و سرپا مي ايستي  آفرين اميدوارم زودي راه بيفتي ودر آخر اينكه جديدا عاشق ماشين سواري شدي همش ميخواي پشت فرمون بشيني من كه ديگه تنها نميتونم باهات راه طولاني برم چون تو صندليت نميموني و ميخواي بياي تو بغلم منم جرات همچين كاري رو ندارم  شرمنده ...
26 دی 1391

خبر جديد

سلام آرشانم اومدم يه خبر تازه كه كلي هيجانزده ام كرده رو بذارم برم امروز پاي كامپيوتر بودم تو هم تو تختت نشسته بودي بازي ميكردي يه دفعه برگشتم ديدم از نرده هاي تخت گرفتي و روي 2 تا پاي كوچولوت وايستادي منم كلي ذوق كردم بوست كردم الانم زود يادداشت كردم تا دير نشه يادم بره                               مامان و بابا يه دنيا دوستت دارند ...
25 آذر 1391

اولين خرابكاري با مدرك

سلام شيطونكم گفته بودم از خرابكاريهات ميگم پس ببين چه فضول شدي !!!!!! يه روز تو بغلم بودي راه ميرفتم تلفن زنگ زد منم كنار اپن آشپزخونه ايستادم با تلفن صحبت ميكردم يه دفعه صدايي منو متوجه خودش كرد تو از فرصت استفاده كرده بودي و با دست فنجون رو انداختي زمين بله ديگه اينم عكسي كه بعدا از دسته گل شما گرفتم   اينم يه دسته گل ديگه   تا خرابكاريهاي بعدي خداحافظ !!!!!!!!!!! ...
16 آذر 1391

تو اين مدت كه ننوشتم

سلام آرشانم بعد از مدتها تنبلي رو گذاشتم كنار و ميخوام برات يه عالمه از تو بنويسم عزيزم تو اين 2 ماهي كه گذشت خيلي بزرگ شدي تقريبا هر هفته يه تغيير جديد ميكني حالا ميگم برات تو 6 ماه و 22 روزگي اولين عروسي رو رفتي برعكس اوني كه فكر ميكردم اصلا اذيت نكردي تازه كلي هم خوشت اومده بود به قول فاميلات  ديد هم ميزدي !!!!!!! حدود 20 روزي هم هست كه ب ب ... ددد... ميگي معني كلمه ي بابا رو كاملا ميدوني و گاهي هم صداش ميكني خوش به حالش  تو حموم هم ديگه نق نميزني و تو اين 2/ 3 بار آخر كلي خنديدي و بازي كردي  مخصوصا اگر بابا ببرت  ديروز هم من گذاشتمت تو روروءِك بردمت و براي بار اول بردمت زير دوش از اينكه با ظرف آب بريزم...
16 آذر 1391

شش ماهگیت مبارک

سلام آرشانم ببخش دیر کردم باید ٢ روزقبل این پست رو میذاشتم برات ولی اونقدر سرمون شلوغ شده بود که وقت نکردم حالا میگم چه خبرا بود اول بگم که ٢٠ شهریور شما آقا کوچولوی ما ٥ امین ماه زنگیتو هم بشت سر گذاشتی و رفتی تو ٦ ماه جااان داری بزرگ میشی اما خبرای این چند روز شنبه من و تو با هم رفتیم خونه خاله سمانه (دوست دوران دبیرستانم ) اونجا که رسیدیم تا گذاشتمت رو مبل چرت زدی بعد هم آروم آروم خوابیدی اول خوشحال شدم که راحت میتونم بشینم و تو هم اذیت نمیشی و میخوابی ولی کم کم نگران شدم آخه دیدم بیدار میشی مظلوومانه نگاهی میکنی باز میخوابی چون بابا هم سرما خورده بود شک کردم بلندت کردم پیشونیتو بوسیدم ببببببببببببببله تب داشتی زودی رفتم داروخونه قطره...
25 شهريور 1391

آرشان سرما خورده

سلام عزیزم الان که دارم این پست رو برات میذارم تو خوابیدی البته با کلی نق زدن آخه ٢ روزه مریض شدی ٤شنبه به خاطر سرفه های زیادت بردیمت دکتر که معلووم شد سرما خوردی ببخشم که مراقبت نبودم البته از بابایی گرفتی منم الان حال خوشی ندارم الان هر ٣ تامون رسما مریضیم تو و بابا استراحت میکنید منم  پرستاری بگذریم که خودمم احتیاج به پرستاری دارم مامانی (مامان من ) اصرار کرد بریم اونجا ولی اینجوری ٤ نفر دیگه هم مریض میکنیم  درست نیست ترجیح دادم خونه خودمون بمونیم هر چند سخته ولی تو خووب بشی منم خوبم عزیزم. ناله های شبانه ات دیوونه ام میکنه البته امروز دیگه سرفه نمیکنی ولی بی حالی فدااااااااااااات بشم  خدا کنه امروز روز آخر مریضی...
25 شهريور 1391

ديگه بالا نمياري

هورا هورا   سلام عسلم يه مدتي متوجه شدم ديگه از اون بالا اوردنهاي بي حد و اندازه خبري نيست  اين يعني سيستم گوارشت در ميانه ي 5 ماهگي قوي و كامل شده از همه مهمتر اينكه ديگه داري بزرگ ميشي  منم خيلي خوشحالم هم تو راحت شدي هم من  چون ديگه مجبور نيستم هر جا ميرم كلي لباس با خودم  بردارم هم اينكه وقت بيشتري دارم تا باهات بازي كنم قبلا تمام وقتم صرف تميز كاري و لباس عوض كردن تو ميشد يادمه يه بار هنوز از حموم نيومده بودي بيرون دوباره مجبور شدم ببرمت تو آخه تمام تنت بو ترش گرفت به هر حال اميدوارم ديگه خبري از اون اوضاع نشه باي باي ...
12 شهريور 1391

خوش خنده

سلام قند عسلم امروز بعد از ظهر رفتيم پيش دكترت تا ببنيم ميتونيم غذاي كمكي رو شروع كنيم يا نه دكنر هم گفت اگر ريسكشو قبول ميكني شروع كن منم تو دلم گفتم آدم مگه سر بچه اش هم ريسك ميكنه اونم شايد سماجت منو ديد اينجوري گفت كه بي خيال غذا دادن بهت بشم قرار شد شير خشك رو امتحان كنيم                                                              ...
7 شهريور 1391